سفری به قلب تاریکی در ترسناکترین و اسرارآمیزترین مقاصد جهان
(مقدمه)
این “گردشگری سیاه” است؛ کاوشی شجاعانه در مکانهایی که شاهد تراژدیهای انسانی، پدیدههای ماوراءالطبیعه یا اسرار حلنشده بودهاند. این مقاله بلیط شما برای ورود به دنیایی است که در آن، هیجان جایگزین آرامش میشود. از منطقه ممنوعه رادیواکتیو چرنوبیل تا جزیرهای تسخیر شده توسط عروسکهای بیجان در مکزیک، خود را برای سفری آماده کنید که تعریف شما از “مقصد گردشگری” را برای همیشه تغییر خواهد داد. اینها داستان مکانهایی هستند که گذشتهشان هرگز آنها را ترک نکرده است.

دفترچههای راهنمای سفر معمولاً پر از تصاویر سواحل آفتابی، موزههای باشکوه و خیابانهای سنگفرش شده رمانتیک هستند. ما سفر میکنیم تا زیباییها را ببینیم، استراحت کنیم و خاطرات دلنشین بسازیم. اما نوع دیگری از سفر نیز وجود دارد؛ سفری به نقاطی که در آنها به جای صدای خنده، سکوتی سنگین حکمفرماست. مقاصدی که داستانهایشان نه با رنگ، که با سایههای تاریخ نوشته شدهاند و به جای حس آرامش، لرزهای بر ستون فقرات شما میاندازند.
چرنوبیل و پریپیات، اوکراین: سکوت در شهر ارواح
داستان فاجعه: ساعت ۰۱:۲۳ بامداد روز ۲۶ آوریل ۱۹۸۶. در نیروگاه هستهای چرنوبیل، یک آزمایش ایمنی فاجعهبار منجر به انفجار رآکتور شماره ۴ شد. انفجاری که ستونی از مواد رادیواکتیو را به آسمان فرستاد و بزرگترین فاجعه هستهای تاریخ بشر را رقم زد. شهر پریپیات (Pripyat) که در نزدیکی نیروگاه و برای اسکان کارگران آن ساخته شده بود، یک شهر مدرن و پرجنبوجوش با حدود ۵۰,۰۰۰ نفر جمعیت بود. یک روز پس از فاجعه، به تمام ساکنان دستور داده شد که شهر را فوراً تخلیه کنند. به آنها گفته شد این یک جابجایی موقتی سهروزه است و نیازی به برداشتن وسایل زیاد نیست. آنها هرگز بازنگشتند.

عامل ترس: ترس در چرنوبیل از جنس ارواح و اشباح نیست؛ بلکه ترسی عمیقتر و علمیتر است. ترس از دشمنی نامرئی: رادیواکتیو. راهنمایان تور همیشه یک شمارشگر گایگر به همراه دارند که با نزدیک شدن به “نقاط داغ” (Hotspots) مانند پنجه فلزی غولپیکری که برای پاکسازی استفاده شده، صدای بیپبیپ آن به شکل دیوانهواری بلند میشود. این سکوت مطلق شهر است که آزاردهنده است؛ سکوتی که تنها با صدای باد در ساختمانهای در حال فروپاشی و صدای شمارشگر گایگر شکسته میشود. این مکان یادآور دائمی قدرت تخریبگر انسان و شکنندگی تمدن است.

تجربه بازدید: سفر به منطقه ممنوعه چرنوبیل، قدم گذاشتن در صحنه یک فیلم پسا-آخرالزمانی است که به طرز غمانگیزی واقعی است. شهر پریپیات در زمان متوقف شده است. شما در مدارس متروکهای قدم میزنید که کتابهای درسی روی میزها پراکندهاند و ماسکهای ضدگاز کودکان روی زمین ریخته است. نمادینترین تصویر شهر، چرخوفلک زنگزدهای در پارک تفریحی است که قرار بود چند روز پس از فاجعه افتتاح شود، اما هرگز حتی یک کودک را سوار نکرد.
جزیره عروسکها (Isla de las Muñecas)، مکزیک: کابوسی در میان آبراههها
داستان تسخیر: در آبراهههای آرام و سرسبز سوچیمیلکو (Xochimilco) در نزدیکی مکزیکوسیتی، جزیرهای کوچک و دورافتاده وجود دارد که هیچ شباهتی به محیط اطرافش ندارد. این جزیره متعلق به مردی گوشهگیر به نام «دون خولیان سانتانا باررا» بود. افسانه محلی میگوید که سالها پیش، خولیان جسد دختربچهای را که در کانال آب غرق شده بود، پیدا کرد. چند روز بعد، عروسکی در همان نقطه روی آب شناور بود. خولیان، با این باور که روح دختربچه در جزیره سرگردان است، عروسک را به نشان احترام از درختی آویزان کرد تا روح او را آرام کند.

اما این تازه شروع یک وسواس ۵۰ ساله بود. خولیان شروع به جمعآوری عروسکهای دور انداخته شده و تکهپاره از زبالهها و کانالهای آب کرد و آنها را از تمام درختان جزیره آویخت.
عامل ترس و راز: ترسناکترین بخش داستان، سرنوشت خودِ دون خولیان است. در سال ۲۰۰۱، جسد او را در همان کانالی پیدا کردند که معتقد بود دختربچه در آن غرق شده بود. آیا این یک اتفاق بود یا ارواحی که او سعی در آرام کردنشان داشت، سرانجام او را به سوی خود فراخواندند؟ رازآمیز بودن داستان (برخی میگویند داستان دختربچه غرقشده ساخته ذهن خود خولیان بوده) بر وهمآلود بودن این مکان میافزاید. جزیره عروسکها یک یادگار تکاندهنده از تنهایی، جنون و تلاشی نافرجام برای آرام کردن یک روح سرگردان است.

تجربه بازدید: تصور کنید با قایق به جزیرهای نزدیک میشوید که از شاخههای درختانش، صدها عروسک پلاستیکی در حال پوسیدن آویزان است. عروسکهایی با چشمهای خالی، اندامهای قطع شده، پوشیده از تار عنکبوت و کپک که در نسیم به آرامی تاب میخورند. منظرهای که مستقیماً از یک فیلم ترسناک بیرون آمده است. محلیها و بازدیدکنندگان قسم میخورند که شبها عروسکها زنده میشوند؛ سرهایشان را تکان میدهند، برای هم زمزمه میکنند و چشمهایشان شما را در تاریکی دنبال میکند.
جنگل آئوکیگاهارا (Aokigahara)، ژاپن: دریای درختان و سکوت ابدی
داستان جنگل: در دامنه کوه فوجی، جنگلی انبوه و وسیع به نام آئوکیگاهارا قرار دارد که به «دریای درختان» مشهور است. اما این جنگل یک شهرت بسیار تاریکتر نیز دارد: این مکان یکی از پرتکرارترین نقاط جهان برای خودکشی است. این شهرت شوم ریشه در تاریخ و فرهنگ ژاپن دارد؛ از افسانههای قدیمی در مورد اوباسوته (رها کردن افراد مسن در جنگل تا بمیرند) گرفته تا رمانهای معاصری که این جنگل را به عنوان مکانی ایدهآل برای پایان دادن به زندگی به تصویر کشیدهاند.

عامل ترس و راز: ترس در آئوکیگاهارا یک ترس روانی و وجودی است. شما در مکانی قدم میزنید که سرشار از انرژی ناامیدی و اندوه است. هر قدم شما با این فکر همراه است که چه تراژدیهایی در این سکوت رخ داده است. مردم محلی معتقدند که جنگل توسط یورهای (ارواح خشمگین کسانی که با اندوه مردهاند) تسخیر شده است. آئوکیگاهارا مکانی است که زیبایی طبیعی و تاریکی عمیق انسانی در هم آمیخته و تجربهای فراموشنشدنی از رویارویی با اندوهی عمیق بر جای میگذارد.

تجربه بازدید: اولین چیزی که در آئوکیگاهارا توجه شما را جلب میکند، سکوت غیرطبیعی آن است. درختان درهمتنیده و کف پوشیده از خزه، تقریباً تمام صداها را جذب میکنند. به دلیل وجود ذخایر غنی آهن مغناطیسی در خاک آتشفشانی، قطبنماها و GPSها اغلب از کار میافتند و گم شدن در این جنگل بسیار آسان است. در مسیرهای رسمی، تابلوهایی با پیامهایی مانند «زندگی هدیهای گرانبها از والدین شماست» یا «لطفاً قبل از تصمیمگیری نهایی با پلیس مشورت کنید» نصب شدهاند. اما چیزی که بیشتر تکاندهنده است، روبانها و نخهایی است که توسط افرادی که با تردید وارد جنگل شدهاند به درختان بسته شده تا شاید راه بازگشت را پیدا کنند.
دخمههای پاریس (Catacombs)، فرانسه: امپراتوری مردگان در زیر شهر نور
داستان مکان: در قرن هجدهم، پاریس با یک مشکل بهداشتی وحشتناک روبرو بود: قبرستانهای شهر، به خصوص گورستان «بیگناهان» (Les Innocents)، به قدری پر شده بودند که اجساد به درستی تجزیه نمیشدند و بوی تعفن و بیماری در شهر پخش میشد. راهحل، هم خلاقانه و هم هولناک بود. مقامات تصمیم گرفتند بقایای میلیونها پاریسی را از گورستانهای مختلف به شبکهای از تونلها و معادن سنگ آهک باستانی در زیر شهر منتقل کنند. این عملیات عظیم که عمدتاً در شب انجام میشد، دههها به طول انجامید.

تجربه بازدید: سفر به دخمههای پاریس با پایین رفتن از یک پلکان مارپیچ به اعماق تاریک و خنک زیر شهر آغاز میشود. پس از طی کردن راهروهای طولانی و نمور، به ورودی اصلی استودان (Ossuary) میرسید، جایی که کتیبهای شوم به شما خوشامد میگوید: “Arrête! C’est ici l’empire de la Mort” (بایست! اینجا امپراتوری مرگ است).

عامل ترس و راز: ترس در دخمههای پاریس چندلایه است. اول، ترس اولیه از مرگ و رویارویی مستقیم با بقایای میلیونها انسان. دوم، حس خفقانآور بودن در زیر زمین، در هزارتویی که به راحتی میتوان در آن گم شد (داستانهای زیادی از افرادی وجود دارد که در بخشهای غیررسمی این دخمهها برای همیشه ناپدید شدهاند). و سوم، وحشت فلسفی است؛ درک این موضوع که هر جمجمه زمانی متعلق به فردی با آرزوها، عشقها و ترسهای خود بوده و اکنون تنها بخشی از یک دکوراسیون مرگبار در زیر پایتخت پر زرق و برق فرانسه است. این مکان یادآور قدرتمند و بیرحمانه فانی بودن انسان است.
آنچه در ادامه میبینید، منظرهای سورئال و فراموشنشدنی است. دیوارهایی که نه از سنگ، بلکه از استخوانهای ساق پا و جمجمههای انسان ساخته شدهاند. بقایای بیش از شش میلیون نفر به صورت الگوهای هنری اما ترسناک روی هم چیده شدهاند. راهروها پیچ در پیچ و بیپایان به نظر میرسند و شما در سکوت، در میان ارتش خاموش مردگان قدم میزنید. فضا تنگ، هوا سرد و حس کلاستروفوبیا (تنگناهراسی) کاملاً واقعی است.

موزه نسلکشی تول اسلنگ و کشتزارهای مرگ، کامبوج: رویارویی با چهره شیطان
داستان فاجعه: این مقصد، ترسناک بودنش از ارواح و افسانهها نیست، بلکه از واقعیتی تلخ و تکاندهنده نشأت میگیرد که در تاریخ معاصر رخ داده است. بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹، رژیم خِمِرهای سرخ به رهبری پل پوت، کامبوج را به جهنمی روی زمین تبدیل کرد. آنها با هدف ایجاد یک آرمانشهر کشاورزی کمونیستی، تقریباً یک چهارم جمعیت کشور (حدود ۲ میلیون نفر) را از طریق اعدام، کار اجباری، گرسنگی و شکنجه به قتل رساندند.

مدرسه «تول سوی پری» در پنوم پن، پایتخت کامبوج، به زندان امنیتی شماره ۲۱ یا S-21 تبدیل شد؛ یک مرکز بازجویی و شکنجه که در آن بیش از ۱۷,۰۰۰ نفر (شامل مردان، زنان و کودکان) قبل از فرستاده شدن به کشتزارهای مرگ، به طرز وحشیانهای شکنجه میشدند.
عامل ترس: ترس در اینجا، ترس از تاریخ است. ترس از درک این موضوع که انسانها تا چه حد میتوانند نسبت به همنوعان خود بیرحم باشند. این مکانها هیچ فیلتری ندارند؛ آنها شواهد خام و بیپردهای از یک نسلکشی هستند. ایستادن در کنار «درخت کشتار» که جلادان، کودکان را به آن میکوبیدند، یا شنیدن داستانهای بازماندگان، قلب انسان را به درد میآورد. این ترس ماورایی نیست، بلکه ترسی عمیق از تاریکترین زوایای روان انسان است.

تجربه بازدید: بازدید از تول اسلنگ (Tuol Sleng) و کشتزارهای مرگ چوئونگ اک (Choeung Ek) یک تجربه عمیقاً دردناک و احساسی است. در S-21، شما در همان کلاسهای درسی قدم میزنید که به سلولهای کوچک آجری و اتاقهای شکنجه تبدیل شدهاند. تختهای فلزی زنگزده و ابزارهای شکنجه هنوز در جای خود قرار دارند. اما وحشتناکترین بخش، راهروهایی است که دیوارهایشان با هزاران عکس سیاهوسفید از قربانیان پوشانده شده است. چشمهای آنها، پر از ترس، سردرگمی و گاهی سرکشی، مستقیماً به شما خیره میشوند و فاجعه را به شکلی غیرقابل انکار، شخصی میکنند.

در کشتزارهای مرگ چوئونگ اک، که در فاصلهای کوتاه از شهر قرار دارد، منظرهای آرام از مزارع سرسبز در ابتدا فریبنده است. اما با قدم زدن و گوش دادن به راهنمای صوتی، متوجه گودالهای کمعمقی میشوید که در واقع گورهای دستهجمعی هستند. هنوز هم پس از باران، تکههای لباس و استخوان از خاک بیرون میزند. در مرکز این مکان، یک بنای یادبود بودایی (Stupa) قرار دارد که بیش از ۸۰۰۰ جمجمه قربانیان، که بر اساس سن و جنسیت طبقهبندی شدهاند، در آن به نمایش گذاشته شده است.

(نتیجهگیری)
سفر به چرنوبیل، جزیره عروسکها، جنگل آئوکیگاهارا، دخمههای پاریس یا کشتزارهای مرگ کامبوج، تجربهای نیست که با کارت پستال یا سوغاتی به خانه بیاورید. اینها سفرهایی به اعماق حافظه جمعی بشر هستند؛ به مکانهایی که داستانهایشان باید شنیده شود تا هرگز تکرار نشوند.

شاید بپرسید چرا کسی باید بخواهد از چنین مکانهای تاریک و اندوهباری دیدن کند؟ پاسخ فراتر از یک هیجان زودگذر است. این سفرها به ما درسی حیاتی در مورد شکنندگی زندگی، اهمیت یادآوری تاریخ و قدرت تابآوری روح انسان میدهند. این مقاصد، پناهگاههای حافظه هستند. آنها به ما یادآوری میکنند که حتی در تاریکترین سایهها، داستانهای انسانی نهفته است که باید شنیده و به خاطر سپرده شوند، تا شاید نور راهنمای آینده ما گردند.










